حبیب رضایی رازلیقی
[سیمای عدالت]
علی بود دوای ، دردستمدیدگان
پناه دردمندان ، یارشکسته دلان
موهبت الهی ، هدیه ٲسمانــی
فدایی عدالت ، کشته راه ایمان
مردحقیقت علی، فتوتش بیمثـال
بوترابش بخوان، جایگهش ٲسمان
داری اگرمشکلی،چاره کارندانی
فقط بگویاعلی،مکن دلت پریشان
نام علی بی وضو،نبرد نبی اکرم
سیمای نورانیش، بودمعنی قران
موج زنَدشراره، سینه عاشقان را
داشتن حبّ او، نباشدهرگـزٱسان
برق ذلفقاریش ، حجّت پروردگــار
ولایتش بحق و ، عدالتش بِمیــزان
ببین عدل علی را،کُلّ جهانش دهند
نگیرد ازراه زور، دانه زکام مـوران
دُری چنین نهفته ، بخاک پاک نجـف
خاک بخود ببالد ، فخر کندآسمــان
شده فدایِ عدلش،مولود کعبه حیدر
شکافتن سرش را، نامردم کوفیــان
دربستر خطرگر ، خفت بجای نبــی
با این عمل پیامی ،داد به دلدادگـان
دل را اگرببازی ،جان ارزشی ندارد
باید شود فدایی ، عاشق براه جانان
(حبیب)شود نصیبت،زیارت مرقدش
باآب دیده شویی، مزارشاه مـردان
۱۳٨۷پاییز این شعر را درمدح علی ع سرودم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران