بسم الله النور
شاید اگر چند سال پیش بود اینطور خود را معرفی میکردم:
اهل کربالم
دختر شالیزار
گیسوانم امتداد خوشه هایی طلایی گندم است
و چشمانم سرچشمه ی رود کر
درصدایم آواز فاخته ها نهان است ودستانم سرسبزی شالیزار را به خاطر دارد.اهل کربالم
سرزمین برنج وماهی و فاخته.
اما حالا باید بگویم اهل کربالم
سرزمین درد و رنج وتشنگی.
خورشید تنها خرمن طلایی باز مانده از مزرعه ی پدری من است
و ماه،آخرین پاره ی زنده ی رود من.