پرستش مددی
عاقبت قصه ی من با دل تو یکسره شد
سهم تنهایی من بسته ترین پنجره شد
ماه من کار دلم با دل تو در هم ریخت
حس من توی کتاب نفسم چنبره شد
عشق در استرس موج به پایان نرسید
گرچه زیبایی دریای غزل منظره شد
گفته بودم که دلم بعد تو تخریب شده
بخدا شهر دلم سمبل یک مقبره شد
بنویسید که من از ثانیه ها می ترسم
سهمم از پنجره ها حسرت یک حنجره شد
در حرای دل عشاق نشستم به سحر
قصه ناب “پرستش” بخدا یکسره شد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۲۳
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران