1.
گلوی خفته
مرا روزی چنان نادیده برگرد
که باز آید شب تاریک و سردم
چو فریادی که می خواند مرا در
گلوی خفته ی ویرانه گردم
عزیمت کن ز شهر آشنایی
به آنجا که نخواهی یاد کردم
ز مرکب های دل پایین بیا و
فرود آ زاین شب تاریک هردم
ره دل را بگیر و بی تانی
به زیر پا فکن این قلب زردم
بنا کن خانه ای دور از همه یاد
به تاریخی که دیگر بر نگردم.
#سمیرا_عزیزی
2.
نه پیدا و نه پنهانی دل من
نه ابری و نه بارانی دل من
بگو با من چرا اینگونه بی من
گرفتار و پریشانی دل من
#سمیراعزیزی
9/5/1396
شاعر سمیراعزیزی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو