حال چه بِه از این لقاء یار نشست در بَرم
جز نظر و نگاه او هیـچ نگنجد بَر سرم
جز نظر و نگاه او هیـچ نگنجد بَر سرم
لب به سخن گشوده و قند بریزد از دهان
من که خطابِ او شوم معدنِ مَملو از زَرم
خشم بگیرد دامنِ هر که رقیب من شود
روی به سوی من کند،آب به روی آذرم
روز من و هوای من از دمِ او مسیح شود
بی نفسِ مُنزه اش همچو عقاب بی پرم
باز به سوی من بیا مِحْر گره گشایِ دل
هرکه بجز تو دل بداد،دید که بی تو نافرم
شاعر سارا ژون
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو