خون شد به دلم از غم دوری و نبودنهایت
با خون دلم چه قصه ها نوشته ام ، بیا بگویمت
با خون دلم چه قصه ها نوشته ام ، بیا بگویمت
گفتی که گناه است تلاقی نگاهم به نگاهت
گفتم ز جدایی تلخ کامم ، نوووش است گناهت
گفتی که جدایی به ابد طالع ما شد
گفتم به تمنای وصال تو دلم رو به زوال است
گفتی که چو شیطان نروم در پیِ و خونت
دریاب دلم را که شُده کشته ی آیین و سجودت
گفتم چه شود گر به نگاهی دل ما هم بنوازی
گفتی که محال است ،اجابت نکنم بانگ دعایت
گفتم نشود تنگ ، دلت بحر من و آغوشم؟
گفتی که شکسته شد دلم به نغضِ آن پیمانت
گفتم ز نماندنم به پیمان ، شده ام زار و پریشان
گفتی که عقوبت گناه ، دوام این هجران است
گفتم که بیا و لااقل حلقه ی زر را پس گیر
گفتی تو به غم ، وعده دیدار بماند به قیامت
حالا که نیامدی به دیدار دلم ای دوست
پاک کن خواب مرا ز رد رویاهایت
یک تکه ی پرحجم ز جانِ من بودی
رفتی ، نشود پُر دلِ من از جایت …
زرین -96/09/10
شاعر زرین مهدیه
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو