طارق خراسانی
دلبرم راهِ خدا رفت و از آن بالا شد
عشق ورزید و چنین گوهر بی همتـا شد
از من ای دوست نصیحت، تو بیا عشق بورز
ذرّه عاشق شد و خورشـید جهان آرا شد
کوری چشم حسودان چمن، سروِ سهی
پیشه بر راستی آورد و چنین زیبا شد
قطره ی خفته به رخسار گلی، بادش بُرد
وانکه دل بُرد ز گل، خود غزلِ دریا شد
رگِ خورشیدِ پُر از نور، شبی چون نوشید
چشمِ جان، پیر نظر گفت: «عجب بینا شد!!»
بلبل آن قول و غزل هیچ ندانست، ولی
چهره ی گل به چمن دید و چنان شیدا شد
مانده بودم به چه سان باز شد آن باب نجات
دلبرم گفت: « به دستانِ یکی دانا شد»
صحبت عشق دراز است و پس از ما طارق
دلبران در رَه و آن زمزمه ی فردا شد
24 تیر 1394
طارق خراسانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران