اله یار خادمیان
مرابستان ، مرا بستان ،از این زیبایِ پوشالی
شدم گندیده از گندم شدم گِل مال از این شالی
دلم زخم و تنم درد و تبم فریادِ بی پایان
نَفَس را می کُشد آوای این نی ها ی توخالی
کجا ،تاکی غمِ این رخ نمایانِ دروغ انگیز
شدم دروحشت از تشبیه و توصیفات جنجالی
نماز عاری از خدمت به یک ارزن نمی ارزد
خدایا خسته ام از این تقد س های اغفالی
خودم را کرده ام مشغول و بازی می دهم دل را
غزل گفتم ، بلوغ عاشقی من را نشد حالی
همه مد احیِ شطح و همه تعریفِ بی عرفان
نباشد غیرِ صنعت ، این تغزل های اجلالی
کجا باید روم تا سر بگیرد وصل بی پایان
کسی باید درآغوشم بگیرد روز بی با لی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران