علی سپهرار
زمانی آب رودی پر تلاطم ،
به پاهای پریسایی گذر کرد..
به سنگ و صخره زد چون روی خود رود
لطافت آب یخ را شعله ور کرد
*****
فروزان آب و هم خورشید و هم شور
پرستوها به گِردش بر نشستند
به آرامی بسانِ آب و ماهی ،
دمادم نوک زدند و شاد جستند!
*****
به نرمی هم پری دستش سپر کرد:
چو پارویی میان زورق و رود !
به خوشخویی طبیعت شد ملامت
ز لبخندی به یادِ بود و نابود !
*****
شناور تودۀ نیلوفران نیز ،
به دست و دعوتِ وی عقد بستند..
بساییدند و سر را روی پاها
به مهمانی کنار وی نشستند
*****
زمان یک لحظه بر بال نسیمی
به انگاری درنگی کرد و بهتی !
و یا آنی میان عشق و خلوت
صدا کرد ابر مِه را از شگفتی !
*****
به ناگه دوردست و دادِ هیزم
تبر در زیرلب ؛ ضربی به آهنگ ،
به تق تق پشت دیواری ز پیچک ،
نوا ، پژواکی از یک مرد دلتنگ
*****
گمانِ دیر من باور به در کرد !
درِ جنگل ولی دور از نوا بود..
نوایی کو به دلخوش بودنِ من ،
صمیمِ قلب من را آشنا بود..
*****
ولیکن روح جنگل با لبِ رود
تبانی کرد و قول بوسه ای داد
به مجمع دعوتی از کوه کردند
خبر از آتش و از بوته ای داد
*****
میانجی در میان آهن و چوب
بیانِ آشتی را گفت و خوش ساخت
دل هیزم شکن را شعله ور کرد
تبر را در میان آب انداخت
*****
به یک آن آب و آتش ، آهن و چوب
نگاهی کرده دور از هم دویدند..
پری از آب شد محو ؛ آسمان سوخت
به نوبت گوش دنیا را کشیدند
*****
سحرگه من شدم مهمان خوابی
چه خوابی بر نهاد اعتمادم
به ضربی هر بشارت را فرو ریخت
من از شاخ درختان اوفتادم :
*****
درونِ قعری از یک ژرف تاریک
فلک دست مرا یک آن رها کرد
میان معبری تنها و باریک
صراطی نو به من از نو بنا کرد
*****
طنین قهقهی آب و گذر را ،
چو سرخابی به دور چهره مالید
به رویم قطره ای بر نان خشکی ،
به نام صبح و هم بی وقفه پاشید !
*****
من از ترفند باران باز از خواب
به بازوهای ساعت دوختم چشم..
دمادم شانۀ انگشت در موی ،
بنا بر گریه کردم از سر خشم..
*****
سحرگه بقچه ای از خاطراتم
رها از رنگ و وارنگی تبهکار
نگاهم نیمه بیدار و پر از چرت
لبانم بسته لج ؛ حمّالِ سیگار….
البته این مجموعی از چهارپاره هاست که با هم یک شعر بلند را ساخته اند.
درود بر دوستان .
علی سپهرار ، اثیر
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران