پرستش مددی
این روزها دست غزلهایم کمی خالی ست
احساس من از خنده های آدمی خالی ست
هرچند زخم کهنه ی بغضم پر از درد ست
ما بین غم ها جای گرم مرهمی خالی ست
دشت غزل هایم تهی از خیل شیران ست
باغ دلم از رقص آه شبنمی خالی ست
سردرد دارم شانه می خواهم ولی افسوس
زیر سرم جای ستون محکمی خالی ست
در آسمان اشک های سرد من هر شب
جاپای رقص ساده ی یک عالمی خالی ست
ترسای من بر معبد عشقم قدم بگذار
در من عزیزم خنده های مریمی خالی ست
الهام ابراهیم چشمت توی احساسم
وقت ” پرستش ” نقش شوق همدمی خالی ست
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۲۴
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران