ز غم دوری تو خسته و دلگیر شدم
چند بی روی چو ماهت بنشینم تنها
ز فراق تو دگر خوار و زمین گیر شدم
دیده از دیدن تو سیر نخواهد گردید
از غم هجر تو ای یار دگر سیر شدم
زلف پر چین تو راهزن عقل و دلست
من بیچاره دگر بسته ی زنجیر شدم
(ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک)
من که از لعل لبت خوب نمک گیر شدم
(زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت)
من بیچاره نگر کشته ی شمشیر شدم
بیا ای نازنین من بیا که یار هم گردیم
بیا تا در کنار هم بیا غمخوار هم گردیم
اگر دور از من و عشق منی ای یار زیبا رو
بیا یک دم کنار من بیا تا زار هم گردیم
خوشا شبهای وصل و عشق با یار زیبا رو
در این شب ها بیا تا دیده ی بیدار هم گردیم
بهار جاودان من بیا تو در کنار من
بیا تا باغ هم بیا گل و گلزار هم گردیم
در شب هجران تو این دیده خوب بیتابست
بیا تا اشک هم تا دیده ی خونبار هم گردیم
به یک عشوه ربودی از دلم دین و ایمان را
بیا تا در کنار هم بیا تا دلدار هم گردیم
بی رخ لاله گون تو فصل بهار نمی شود
بوسه ای از لبان تو که ماندگار نمی شود
اسم تو را نوشته ام در ته قلب خسته ام
زخم که می زنی به دل که یادگار نمی شود
ای تو بهار و عمر من ای همه ی وجود من
عشوه و ناز روی تو بوس و کنار نمی شود
هر که بدیده روی تو مست شده به بوی تو
زانکه بدون روی تو صبر و قرار نمی شود
دوست دارم که شوم وفق مرادت،چه کنم؟
میرسانم به تو ای دوست عرض ارادت،چه کنم؟
خرم آن لحظه که آیی و نگاهی بکنی شیرینم
به تو دارم فقط این حس حسادت،چه کنم؟
گشته ام خسته و بیمار ز هجر رویت
گر نیایی سوی من بهر عیادت،چه کنم؟
خو گرفتم به صدایت به نگاهت ای یار
نکنم گر به سر زلف تو عادت،چه کنم؟
یاد روی تو که کردم دلم از دست برفت
رود از خاطر من صورت و یادت،چه کنم؟
شاعر رضا روزگر
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو