پرستش مددی
ای فرو خورده ترین بغض غروب
ردپایت مانده در آغوش من
همنشین پلکهای بسته ام
کوله بار عشق تو بر دوش من
در سراسیمه ترین کابوس شب
مستم از آهنگ نوشانوش تو
بهترین تقدیر من گلخنده ات
جان فدای عشق بازیگوش تو
مانده ام در انزوای یک غزل
بیستون فرهاد میخواهد چکار؟
همنشین گریه ی خاموش من
شعر من فریاد میخواهد چکار؟
سالها در خلسه ای از شعرهام
با تو دارم دل به دریا می زنم
یک غزل مستی کمی دیوانگی
توی قلب خسته درجا می زنم
تا تو هستی شاه بیت شعر من
می چکد از واژه هایت زندگی
می نویسم شعر را با شوق تو
تا بخوانم در هوایت زندگی
سالها دریاتر از چشمان تو
روبرویم آسمانی شعر بود
در نگاه خسته و بی تاب من
رد پای مهربانی شعر بود
تا تو هستی هی غزل خواهم نوشت
این همان مفهوم ناب سادگی ست
در نگاه من ” پرستش ” شعری از
راه و رسم ساده ی افتادگی ست
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۵.۰۸
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران