رضا عزیزی
خسته شدم ازین بی مفعولی ، بی فاعلی ، ازین همه بی فعلی…
پس کی میشه تموم شه این مرض مزمن بی حالی و بی میلی…
میشه شعرای من توپ بشن ؟ بزنم زمین هوا بره …نمی دونی…
یه وقتی هم شعرای من، مث توپ صدا بده ،دوباره خیلی خیلی….
“مقشام” و خوب نوشتم با درد و غم سرشتم ،خدارو باز چی دیدی….
شاید دوباره باز هم ،قافیه های دلم ،دعوت شدن تیم ملی…
“عمو زنجیر باف” <بله>حرف من و میشنوی؟؟،مغزم داره سوت میکشه….
زنجیرمو پاره کن ، به خستگیت یه جوری به موندگیم یه شکلی…
انگاری از خطشون بازم فراری شدن ، این واگنای شعرم…
مشعلیم ندارم، بدون “دهقان” اینبار مسدود شده یه ریلی…
آخه چرا باید گل بشه ، بدون هیچ دلیلی ،دهان “کوکب خانم”؟؟؟…
آخه بدون هیچ بارونی ، هیج تگرگی ، حتی بدون سیلی؟؟؟…
یه وقتایی از خودم یه وقتایی ز فرهاد ،همش سوال می پرسم…
یعنی میشه که من هم ،مجنون بشم بی شیرین ،مجنون بشم بی لیلی …
آره میشه!دو دو تا اینجا پنجتاس ،باورکن مجنون شدم …
دیوونه شدم ازین بی مفعولی بی فاعلی ازین همه بی فعلی….
پ.ن
با سلام خدمت دوستان و اساتید خوبم
نام هذیان که به سروده حقیر بگذارید
قصور شعریم را خواهید بخشید…
رهگذر
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران