چه می بینم ؟ خدایا ! باورم نیست تویی : همرزم من ! هم سنگر من چه می بینم پس از یک چند دوری که می لرزد ز شادی پیکر من تو را می بینم و می دانم امر…
چه می بینم ؟ خدایا ! باورم نیست تویی : همرزم من ! هم سنگر من چه می بینم پس از یک چند دوری که می لرزد ز شادی پیکر من تو را می بینم و می دانم امروز همان هستی که بودی سال ها پیش درین چشم و درین چهر و درین لب نشانی نیست از تردید و تشویش تو رامی بینم و می لرزم از شوق که دامان تو را ننگی نیالود پرندی پرتو خورشید ، آری نکو دانم که با رنگی نیالود تو را می دانم ای همگام دیرین که چون کوه گران و استواری نه از توفان غم ها می هراسی نه از سیل حوادث بیم داری غروری در جبینت می درخشد نگاهت را فروغی از امیدست تو می دانی ، به هر جای و به هر حال شب تاریک را صبحی سپیدست ز شادی می تپد دل در بر من به چشمم برق اشکی می نشیند بلی ، اشکی که چشمانم به صد رنج فرو می بلعدش تا کس نبیند
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج