پرستش مددی
فصل گرمای غزلها سایه بان می خواهمت
از زمین و از زمانها آسمان می خواهمت
شاخه هایم دست کوچه باد پر پر می کند
بارها گفتم که هر شب باغبان می خواهمت
بارها پرسیده ام از شهر مجنون ها که من
توی دنیای جنون بی آشیان می خواهمت
درد را بر بند بند پیکرم آویختند
من تو را حتی به جای استخوان می خواهمت
فرض کن دریا بچرخد بر مدار موج ها
در تلاطم های دریا میزبان میخواهمت
خسته ام کاری بکن در باورم باران بگیر
من همان شعرم که یک وزنی روان می خواهمت
قصه ی ما از تلاطم های بی حد پر شده است
تو غزل می خواهی و من نغمه خوان می خواهمت
در ” پرستش ” راه عشاق تو را گم کرده ام
مثل آبادی که لرزیده است ، خان می خواهمت
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۷.۲۵
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران