معصومه عرفانی
کجا شد این دل دیوانه ی من
دل شوریده و ویرانه ی من
ندارم که دگر شورو نشاطی
بجوید این دل افسانه ی من
نمی بینم که در بیغوله اورا
همان شمع و همان پروانه ی من
چه سازم با غم و درد جدایی
که خون گرید زغم کاشانه ی من
بدنبالش کجا گردم منِ زار
کفم شد عاقبت دوردانه ی من
غم و دردو فراقش آتشم زد
تمامِ از برش پیمانه ی من
شریکِ دردو غمهای تو هستم
که بوده محرم رازم در این دهر
ربودش او که از این خانه ی من
چراغِ خانه ام خاموش کرد او
سکوتی در گرفت فرزانه ی من
دلِ محنت کش و سرگشتهِ امّا
که بودهِ هر دمی درلانه من
نمیداند چه باید کرد (عرفان)
که رفت آخر چرا جانانه ی من
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران