رضا محمدصالحی
نـبــودن هـای تـو دلــواپـسـی را بــیـشتـر کـرده
غمت چشـم غـزل را –خانـه ات آباد – تر کرده
نـبـاشی از غــرورم ذره ای بــاقـی نـمی مـانـد
صـدای گـریـه ام هـمسـایه هـا را هم خبر کرده
کنــار پـنـجـره روبـوسـی بـاران و اشــکــم را
قناری دیـد، تصـنیف مـرا ” مرغ سحر” کرده
صـبـا چرخی زد و تـصـویر من را برد تا فردا
گــمانـم قصـه ی صـبر مـرا نـامُـعتـبر کـرده !
نشستم گوشه ای با یاد مویت مــویه می کردم
که دیدم باغبانی سـینه ی خود را سـپر کرده :
که با این گریه ها از حـاصلم چیزی نمی مـاند
سرشـکت بـاغ احـساس مرا زیر و زبر کـرده …
***********
سکوتم ازرضایت نیست از ترس حسودان است
مبادا چشـم زخمی روی مـاهت را نظرکرده !؟
دو مـَه در آسـمان چـهره ات انگار می تـابد
مگر اعـجاز گیسوی شـبت شق القمر کرده ؟
نوشـتم ” ان یکادی ” روی بـال خسته ی باور
نگه دارش ! که گاهی هم دعای من اثر کرده !
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران