حسین شادمهر
دستهایی که آشنای شالی بود
وقت برداشت برنج خالی بود
مینشستند بر زمین و میدیدم
دستشان پینهدار دار قالی بود
آن طرف تشنه بود و خسته و غمگین
پیرمردی که کوزهاش سفالی بود
غنچهای بر کسی نداده، میکوچید
نوبهاری که در همین حوالی بود
حرمت دست پینهبسته را دارند،
فکر من بود و حیف خوشخیالی بود
«حسین شادمهر»
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران