اله یار خادمیان
ای شهیدِ وطنِِ دروطنِِ خویش ،غریب
زاده ی عشقی و درپیرهنِ خویش ،غریب
نَفَسی در قفسِ خستگی ات جا مانده
مرغ سرما زده ی درچمنِ خویش غریب
باورم نیست ، ولی برف کفن پوشت کرد
آتش شعله ور در کفن خویش غریب
مدعی نیستی و شهر گواهی دادند
مثل تو کیست که باشد به منِ خویش غریب
نفسی سو خت ، نی سوز بر انگیز تو را
شنوا نیست دل با سخن خویش غریب
شاعران پیرهن شعر مرا می پوشند
درحضور من در انجمن خویش غریب
بود و تا بود، و تا هست ، به شبهای سیاه
شمع می سوزد و درسوختن خویش غریب
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران