رضا محمدصالحی
گم کـردم ات به خلوت ِ دریـاکـنـارها
یا لحـظه ای که رد شدم ازکوچ ِ سـارها
در پرسه های بی تو و با حسرتی غـریب
یک بـار، نـه ! که گشته ام آواره …بارها
هر شب به خنده ، نام تورا مشق می کنم
هر صـبح گـریـه های من و ماسه زارها
عمری نشـسته ام بـه تماشای رقص ماه
پا می شـوم بـه دیـدن قـایق سـوارها
بایـد سـراغ نـام تـو از جـاشوان گرفت
کـاری که بـرمی آید از این کـهنه کارها
پـرسـیدم ازغـروب و نـگاه غـریـب او
دیـشب تـو را ندیده بـه پشت حصارها ؟
“دریـاست خواهرمن و من هم برادرش “
هـسـتیم از قـبـیلـه ی دریـاتـبـارها
بیهوده نیست سوره ی دریا سرودنی است
گم کـردم ات بـه خلوت ِ دریـاکـنـارها
رضا محمدصالحی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران