پرستش مددی
مثل یک بیقرار دلخسته
قایقم مانده بر لب ساحل
قایقی که غریب و دلتنگ است
پیش رویش هزار دریا دل
در خودم یک غزل قدم بزنم
روبروی غروب آدینه
مثل بغضی که کهنه شد در من
می چکم از گلوی آئینه
در مسیرم غروب می خندد
بر سرم ابرهای بی باران
چه تگرگی درون من جاریست
مانده ام زیر غرش طوفان
تک و تنها غزل تراشیدم
از نبوغ قشنگ درناها
در سکوت هوای دم کرده
در تن صبحگاه دریاها
جزر و مدی گرفته پارو را
تا به سر منزل نفس نروم
نفسم مانده در دلم پنهان
مانده تا از تن قفس نروم
آه ای بی قرار خوبی ها
موج ها از ترانه لبریزند
از نگاهم ترانه بنویسید
تا دلم را کمی برانگیزند
خسته ام از غروب تنهایی
توی دریای خسته از نفرین
بعد باران دوباره می بینی
دل تنگم شکسته از نفرین
می روم تا حوالی ساحل
پشت دیوار دوستت دارم
دست باران حق نگهدارت
خاطرت را انار می کارم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۵.۰۴
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران