سلیمان حسنی
نازکَمکُن که دگر نازکشیدن٬گُم شد
یار را دیدن و اغیـار ندیدن٬گم شد
چشمهاهیزوزبانهاشدهپُرازنیرنگ
پاک در محضرِ الله رسیــدن گم شد
کاسبیهاشدهوارونهکهسنگینیِوزن
نرودسویِ دگر وقتِ خریدن گم شد
ادّعاها شده بسیـارنصیحت را حیف
ازبزرگان زِ سَرِ شوق شنیدن گم شد
هرکَسیمنتظرِجُرموخـطایِدگراست
طبلِ رسواییِ مَردُم ندمیدن گم شد
شده عادیگُنه و کارِ حرام٬ از بهرش
عَرَقِشرم زِ رخسـاره چکیدن گم شد
جسموجانهاشدهآلودهچوحامیبهریا
رویِ مینبا دلِ آسوده پریدن گم شد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران