به خشم از ملک بنده ای سربتافتبـفرمود جستن کسش در نیافتچـو بــازآمـد از راه خـشـم و سـتـیـزبه شمشیر زن گفت خونش بریزبـه خـون تـشـنـه جـلـاد نـامـهـربـا…
| به خشم از ملک بنده ای سربتافت | بـفرمود جستن کسش در نیافت |
| چـو بــازآمـد از راه خـشـم و سـتـیـز | به شمشیر زن گفت خونش بریز |
| بـه خـون تـشـنـه جـلـاد نـامـهـربـان | بـرون کرد دشنه چـو تـشنه زبـان |
| شـنیدم کـه گـفـت از دل تـنگ ریش | خدایا بـحـل کردمش خون خویش |
| کـه پـیوسـتـه در نعـمـت و نـاز و نام | در اقـبــال او بـوده ام دوسـتـکـام |
| مـبــادا کــه فــردا بــه خــون مـنـش | بـگـیرند و خـرم شـود دشـمـنش |
| ملک را چـو گـفـت وی آمد بـه گوش | دگر دیگ خـشمش نیاورد جـوش |
| بسی بـر سرش داد و بر دیده بوس | خداوند رایت شد و طبـل و کوس |
| بـه رفـق از چـنان سـهمگن جـایگـاه | رسـانـیـد دهـرش بــدان پــایـگـاه |
| غـرض زین حـدیث آن که گفـتـار نرم | چـو آب اسـت بـر آتـش مرد گـرم |
| تـواضع کن ای دوست بـا خـصم تـند | کـه نرمـی کـنـد تـیغ بـرنـده کـنـد |
| نـبـیـنـی کـه در مـعـرض تـیـغ و تـیـر | بـپـوشـنـد خـفـتـان صـد تـو حـریر |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج











