یکی روسـتـایی سـقط شد خـرشعلم کرد بـر تـاک بـسـتـان سـرشجـهانـدیده پـیری بـر او بـرگـذشـتچنین گفت خندان به ناطور دشتمـپــنـدار جــان پــدر کــایـن حــ…
یکی روسـتـایی سـقط شد خـرش | علم کرد بـر تـاک بـسـتـان سـرش |
جـهانـدیده پـیری بـر او بـرگـذشـت | چنین گفت خندان به ناطور دشت |
مـپــنـدار جــان پــدر کــایـن حــمـار | کـنـد دفـع چـشـم بـد از کـشـتـزار |
که این دفع چوب از در کون خویش | نـمـی کـرد تـا نـاتـوان مـرد و ریش |
چـه داند طبـیب از کسـی رنج بـرد | که بـیچاره خواهد خود از رنج مرد؟ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج