شـنیدم کـه نابـالـغـی روزه داشـتبه صد محنت آورد روزی به چاشتبــه کـتــابــش آن روز سـائق نـبــردبـزرگ آمدش طـاعـت از طـفل خـردپـدر دیـده بــوسـیـد و م…
شـنیدم کـه نابـالـغـی روزه داشـت | به صد محنت آورد روزی به چاشت |
بــه کـتــابــش آن روز سـائق نـبــرد | بـزرگ آمدش طـاعـت از طـفل خـرد |
پـدر دیـده بــوسـیـد و مـادر سـرش | فـشـانـدنـد بــادام و زر بــر ســرش |
چـو بـر وی گـذر کـرد یک نـیمـه روز | فـتــاد انـدر او ز آتــش مـعـده سـوز |
بـدل گفـت اگر لقـمه چـندی خـورم | چــه دانــد پــدر غــیـب یـا مــادرم؟ |
چـو روی پـسـر در پــدر بــود و قـوم | نـهان خـورد و پـیدا بـسـر بـرد صـوم |
کـه دانـد چـو در بـند حـق نیسـتـی | اگـر بــی وضـو در نـمـاز ایـسـتــی؟ |
پس این پیر ازان طفل نادان ترست | که از بـهر مردم بـه طـاعت درسـت |
کــلــیــد در دوزخ اســـت آن نــمــاز | کــه در چــشــم مـردم گــزاری دراز |
اگـر جـز بـه حـق می رود جـاده ات | در آتــش فــشــانـنـد ســجــاده ات |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج