یکی را عسس دست بـر بسته بودهمه شـب پـریشـان و دلخـسـتـه بـودبـه گوش آمدش در شـب تـیره رنگکه شخـصی همی نالد از دست تـنگشنید این سخن دزد مغلول و گفتز بـ…
یکی را عسس دست بـر بسته بود | همه شـب پـریشـان و دلخـسـتـه بـود |
بـه گوش آمدش در شـب تـیره رنگ | که شخـصی همی نالد از دست تـنگ |
شنید این سخن دزد مغلول و گفت | ز بــیـچــارگـی چـنـد نـالـی؟ بــخـفـت |
بـرو شـکـر یزدان کن ای تـنگدسـت | که دستت عسس تنگ بر هم نبست |
مـکــن نـالـه از بــیـنـوایـی بــســی | چـو بــیـنـی ز خـود بــیـنـواتــر کـسـی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج