شبـی خـفتـه بـودم بـه عزم سـفرپــی کــاروانـی گـرفــتــم ســحــرکـه آمد یکـی سـهمگین بـاد و گردکه بر چشم مردم جهان تیره کردبــه ره در یـکـی دخـتـر خـا…
شبـی خـفتـه بـودم بـه عزم سـفر | پــی کــاروانـی گـرفــتــم ســحــر |
کـه آمد یکـی سـهمگین بـاد و گرد | که بر چشم مردم جهان تیره کرد |
بــه ره در یـکـی دخـتـر خـانـه بــود | بـه مـعـجـر غـبـار از پـدر می زدود |
پـدر گـفـتـش ای نـازنـین چـهر مـن | کـه داری دل آشـفـتــه مـهـر مـن |
نه چندان نشیند در این دیده خاک | که بـازش بـه معجر توان کرد پـاک |
بـر ایـن خـاک چـنـدان صـبـا بـگـذرد | کـه هـر ذره از مـا بـه جـایـی بـرد |
تـو را نفس رعنا چو سرکش ستور | دوان می بـرد تـا سـر شـیب گـور |
اجـل نـاگـهـت بــگـسـلـانـد رکـیـب | عـنان بـاز نتـوان گرفـت از نشـیب |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج