رفتی زبرم ، وای که دیوانه ام امشب
بی روی مهت از همه بیگانه ام امشب
از سوز وداع تو پریشان و خموشم
بر شمع فراق تو چو پروانه ام امشب
از دیده برفتی و نرفت یاد تو از دل
من مست و خراب از می و پیمانه ام امشب
شمع و می و پروانه و بیداد زمانه
جمله همه مهمان به کاشانه ام امشب
بگشای در میخانه چشم تو برویم
باز آی که مست ، زان می میخانه ام امشب
ای بهمنی افسانه عشق تو فرو ریخت
در هر دو جهان بهر تو افسانه ام امشب
بی روی مهت از همه بیگانه ام امشب
از سوز وداع تو پریشان و خموشم
بر شمع فراق تو چو پروانه ام امشب
از دیده برفتی و نرفت یاد تو از دل
من مست و خراب از می و پیمانه ام امشب
شمع و می و پروانه و بیداد زمانه
جمله همه مهمان به کاشانه ام امشب
بگشای در میخانه چشم تو برویم
باز آی که مست ، زان می میخانه ام امشب
ای بهمنی افسانه عشق تو فرو ریخت
در هر دو جهان بهر تو افسانه ام امشب
شاعر حسین بهمنی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو