حسن کریمی
حریم کبریا
من ازچشمان ِتو لبیک گویان تا حریم کبریا رفتم .
همان جائی که میزد، نقش جادوئی چشمانِ تو را رفتم .
بُتا ، بنیادم از برق ِنگاهت زیر و رو گردید .
بلا بارید از آن چشم و، به آغوش بلا رفتم .
لطافت را ز برگِ گل ، طراوت را من از شبنم .
گرفتم تاکه پندارم،به پابوسی لبهای ِ شما رفتم .
فشاندی گرد عارض ، خرمنِ زلفِ پریشان را .
پریشان حال رفتم ، آمدم ، ماندم ، چرا رفتم .
هنوزم گوشِ جان مسحورِ آن آوای محزونست
جرس کوبید و من آن شب بدنبالِ صدا رفتم .
به هر در میزدم ،شاید بگیرم از تو لبخندی .
نشد آخر، گزیدم خلوتی، قربان آن ناز و اَدا رفتم .
به بغضی حلقه زد اشکی ،به جام آبی چشمت .
ضمیرت رونمائی شد ،به بحری از صفا رفتم .
چه کردم با خودم تا باورم شد باورم کردی .
ازاین باور، طریق عشق را تا انتها رفتم .
حسن کریمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران