نشستی چشم در چشم من و خوابیده ماه امشب
نه خورشیدی نه مهتابی که چون چشمت سیاه امشب
به دستت جامی از جامی، لسان الغیب می خوانی
شکر ریزی، برقصانی، بخندی قاه قاه امشب
همه جمع اند در مجلس منم چشمم دلم عقلم
چه آشوبی روا داری به ما با یک نگاه امشب
گواه وصل دل باشد سکوت بین عاشق ها
لب از لب بر نجنبان و سخن گو تا پگاه امشب
چه برخزیم از این رویا که تنهاییست بیداری
خیال پر زدن دارد گمانم باز آه امشب
نسیم صبح می آید هلاکم می کند حتما
طلوع شمس خواهد شد برایم قتلگاه امشب
نه خورشیدی نه مهتابی که چون چشمت سیاه امشب
به دستت جامی از جامی، لسان الغیب می خوانی
شکر ریزی، برقصانی، بخندی قاه قاه امشب
همه جمع اند در مجلس منم چشمم دلم عقلم
چه آشوبی روا داری به ما با یک نگاه امشب
گواه وصل دل باشد سکوت بین عاشق ها
لب از لب بر نجنبان و سخن گو تا پگاه امشب
چه برخزیم از این رویا که تنهاییست بیداری
خیال پر زدن دارد گمانم باز آه امشب
نسیم صبح می آید هلاکم می کند حتما
طلوع شمس خواهد شد برایم قتلگاه امشب
شاعر حامد اصغری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو