پرستش مددی
این کوچه ها به آمدنت تشنه تر شدند
با رد پای خسته ی من گام میزنی؟
اینجا تمام ثانیه هایم جهنم اند
حرف از هوای ناب لب بام می زنی؟
من مانده ام شبیه خودم در خیال وهم
انگار پیش بغض غزلها شکسته ام
در انجماد یک تب جانسوز بی رمق
از هرچه عشق از غم و از غصه خسته ام
از زوزه های خسته ی بادی که در من است
تا انتهای کوچه ی دلتنگ زندگی
می سوزم و دوباره به خاکستر دلم
دل می دهم به شیوه نیرنگ زندگی
هرشب کسی به بغض دلش می کشد مرا
من انتهای کوچه ی بن بست ماتمم
تاریک می شود تن این شهر در سکوت
در ازدحام حلقه ی اندوه آدمم
نزدیک مقصدی که پر از شک و شبهه است
هی می رسم و حجم دلم آب می شود
پای ” پرستش “ی که دعایش غرور توست
هرشب نگاه فاجعه بی تاب می شود
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۰.۱۱
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران