پرستش مددی
از یک شب تاریک می آیم
در من نگاهی ساده حیران بود
احساس من گاهی تکان می خورد
آن شب که دریا هم گریزان بود
مثل سکوت اردکی در آب
در خلسه ی تجرید می مردم
بین تمام اهل آبادی
هرشب نهیب تازه می خوردم
او رفت و باران از رمق افتاد
دریا درونم راه می افتاد
من ماندم و یک آسمان گریه
هر روز بر اشکم امان میداد
قلبم تلاطم می کند هر شب
دریای احساسم پر از موج است
او شعر دریا ی نگاهم بود
زیباترین گلواژه ی اوج است
هرشب غزل میخواندم انگار
جاپای باران هم پر از شعر است
در جای جای کوچه های شهر
سر شانه های غم پر از شعر است
حالا پر از احساس بارانم
رمز ” پرستش ” گریه ای سیر است
قلبم شکسته زار می گرید
در حسرت یک لحظه تکثیر است
پایان قحطی های پی درپی
لبخند جزر و مد دریاهاست
باران بیا اینجا دلم تنگ است
تنهاترین تنهاترین تنهاست
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۸.۰۲
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران