پرستش مددی
دلم مثل کویر شوره زاری
پُر است از بغض خیس بیقراری
به لطف طعم تلخ چشمهایت
نصیب من شده شب زنده داری
همیشه منتظر ماندم که شاید
دوباره بشنوم سوت قطاری
دل ثانیه هایم تنگ تنگ است
ندارم چاره ای جز بردباری
پُر از جوش و خروش و اضطرابم
شدم اسطوره ی چشم انتظاری
نگاهم غرق غم در اوج احساس
شده کار دلم آئینه داری
غم از هر پلک من جاری است انگار
شدم چون ابر پر بار بهاری
به زیر بار غمها خسته ام من
دلم مجروح از صد زخم کاری
“پرستش” می کنم معشوق جان را
به محرابی که دارد روح جاری
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۲۹
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران