شب ها گریختند و ، تو چون بادهای سرد همراه با سیاهی شب ها گریختی در راه خود ، ز شاخه ی زرد حیات من عشق مرا چو برگ خزان دیده ریختی من چون غباری از دل شب…
شب ها گریختند و ، تو چون بادهای سرد همراه با سیاهی شب ها گریختی در راه خود ، ز شاخه ی زرد حیات من عشق مرا چو برگ خزان دیده ریختی من چون غباری از دل شب های بی امید برخاستم که خوش بنشینم به دامنت آواره بخت من ! که تو چون نوعروس باد رفتی ، چنانکه کس نشد آگه ز رفتنت شب ها گریختند و ، تو چون یادهای دور هر لحظه از گذشته ی من دورتر شدی با آنچه رفته بود و نیامد دوباره باز در سرزمین خاطر من ، همسفر شدی تنها ، درین غروب غم انگیز زندگی افتاده ام چو سایه ی گمگشتگان به راه لرزم چو شاخ و برگ نهالان نیمه جان در زیر تازیانه ی باران شامگاه بس روزها که شعله ی نارنجی شفق سوزاندم در آتش رنگین خویشتن چون در رسد کبوتر ماه از فراز کوه گنجاندم به سایه ی غمگین خویشتن از تک درخت زندگی بی امید من مرغان روزها همه یک یک پریده اند شب ها چو توده های کلاغان شامگاه از دور ، از دیار افق ها ، رسیده اند
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج