مرتضی برخورداری
رنگ سرخی که به آن چهره برافروخته ام
یا غباری که به گیسوی خود اندوخته ام
خستگی های لبی را که ترک خورده زآه
تیر مژگان و زبانی که به غم دوخته ام
جامه بغض قدیمی که گلو کرده به تن
هق هق گریه که در نیمه شب آموخته ام
لشکر غصه که چون قوم تتار آمده است
ملک دل را که چو قاجاریه بفروخته ام
همه از دولت اسکندر عشق است که من
تخت جمشیدم و سر تا به قدم سوخته ام
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران