تابيدي از اوج افق(محسن صالحي حاجي آبادي)
تابيدي از اوج افق
از اوج افلاك
بر پهنه ي خاك
از موج لبخندت سحر
مهتاب را چيد
از كهكشان سينه ات
خورشيد جوشيددر سايه سار آه تو
غم، شعله ور شد
از نم نم اشكت
نگاه آب، تر شد
وقتي تو را ديد آسمان
شد صاف و آبي
خورشيد هم
از غنچه ي لبخند تو
شد آفتابي
در رويش اشكت
سحر
مهتاب روييد
آب زلالي نگاهت
قطره اي چيد
تو
يباترين تفسير و شعر پاك مردي
شهر شهادت را تو آخر فتح كردي
غم، شعله ور شد
از نم نم اشكت
وقتي تو را ديد آسمان
شد صاف و آبي
خورشيد هم
از غنچه ي لبخند تو
شد آفتابي
در رويش اشكت
سحر
مهتاب روييد
آب زلالي نگاهت
قطره اي چيد
تو
يباترين تفسير و شعر پاك مردي
شهر شهادت را تو آخر فتح كردي