سارا ابراهیمی
جنگی ،جدالی،تن به تن ،خاکستری بود
از قلب من ققنوس را بیرون کشیدی
با لمس منشوری ترین منشور این تن
شیرین ترین شورابه ها را هم چشیدی
از ناخن انگشت من تا سینه ی تو
روشن دلی بودم که دائم نامه میخواند
هر نقطه یی را لمس میکردی… نمی گفت
هی بغض میآمد وبالِ سینه میماند
ما قبل پیچ افتاد تا کوچکترین نور
هی دست خود آوردی و هی دست بردم …
تاریک شد ،بن بست و چندین چشم بیدار
هی بیتفاوت … عاقبت هم جنگ بردم
از برجکِ همسایه هامان تیر خوردیم
از مرزهای مشترک ناچار جستیم
حالا برای فتح انگشتان یک دست
در انتظار پرچم ِ یک مشت دستیم
گویا برای دل شکستن جنگ کاریست
گاهی برای دل بریدن حرف کافیست
من خود برایش راه را هموار کردم،
حالا برای ردّ پایش برف کافیست
او میرود از شهر من مردم بدانید
دنیا برایش خانه یی ویرانه دارد
او میرود از اخمهای من بخوانید
میخواهمش اما دلی بیگانه دارد
#سارا_ابراهیمی @man_va_man
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران