بوته ی خشکیده ام ز بوسه ی خورشید غنچه ی مرگم که عطر زندگیم نیست بنده ی پیرم که از نهیب حوادث راه رهایی ز دام بندگیم نیست تار پر از ناله ام، به زخمه مک…
بوته ی خشکیده ام ز بوسه ی خورشید غنچه ی مرگم که عطر زندگیم نیست بنده ی پیرم که از نهیب حوادث راه رهایی ز دام بندگیم نیست تار پر از ناله ام، به زخمه مکوبم رنجه مدارم ازین شکنجه ، خدا را برده ی پیرم که برده ام همه بر دوش ناله کنان ، تخته سنگ های بلا را ناله ی من رخنه کند به دل سنگ ناخن من لطمه کی زند به تن کوه چنگ تهی مانده ام که زخمه ی تقدیر پر کندم از هزار نغمه ی اندوه اشک فریبم ، نه اشک شادی و ماتم اشک گناهم ، نه اشکی پاکی و پرهیز ای غم شیرین ! مرا به خویش میالای ای دل غمگین ! مرا به خویش میاویز قطب زمینم که آفتاب نبینم شام خزانم که جز ملال ندانم باد سیاهم که چون ز راه درایم غیر غبارت به دیدگان نشانم بار خدایا ! نشاط زندگیم نیست گرچه دلم بارها ز مرگ هراسید ای همه مردم ! مرا چنانکه منستم باز ببینید و باز هم نشناسید
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج