قاسم پیرنظر
بخاک باز گشتم
از خاک آمده بودم بخاک باز گشتم
بر سنگ سر چو نهادم تهی ز ناز گشتم
چشمم بخاک سیه شد جوال بی منت
جسم از بهانه بری شد جدا ز آز گشتم
پوسیده شد قفس استخوانی ام ؟ روحم
بگشود پر به ثریا و بی نیاز گشتم
با قدسیان همه شب در قرارگاه فلک
خواندم کتاب خرد را و سر فراز گشتم
پاشید عطر گل یاس بر سرای وجود
دیدم که زنده ام و جامه دار راز گشتم
پرسیدم از همه ی ساکنان ملک و ملک
گفتند تبرئه ام ، عاری از گداز گشتم
در بیکران که زمین همتراز ذرات است
من هم مثال همه ذره از مجاز گشتم
پیرنظر “سلیم ”
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران