خروس خانه همسایه می خواند و باران سحرگاهان اسفند فرو می ریخت از ابری شتابان گریزان ابرها بر آبی صبح چنان چون قاصدک بر کاسنی زار روان بودند زی کوه وبیا…
خروس خانه همسایه می خواند و باران سحرگاهان اسفند فرو می ریخت از ابری شتابان گریزان ابرها بر آبی صبح چنان چون قاصدک بر کاسنی زار روان بودند زی کوه وبیابان و من در اوج آن لحظه ی خدایی در آن اندیشه و آن بیشه بودم که در آن سوی باغ پر گل ابر دران ژرف کبود ایا کسی هست که این باغ سفق گلخانه ی اوست و فانوس بلورین ستاره بر این نیلی رواق جاودان دور چراغ روشن کاشانه اوست و یا این باغ خودروی ست و خود روست ؟
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج