کریم لقمانی سروستانی
درعزای لحظه هایم پینه بستم ای رفیق
من کنار درد ُوغمهایم نشستم ای رفیق
خو گرفتم با طلوع شب که آرامم کند !
توبه کردم عاشقی دیگرشکستم ای رفیق
هرزمان من همدم میخانه وُمی میشوم
غصه میگیردمراوقتی که مستم ای رفیق
می خرامم گوشه ای با خاطرات مرده ام
گم شدم درخودنمیدانم چه هستم ای رفیق
من که حیرانم میان این سراب عاشقی
پس بگودیگرچرامن بت پرستم ای رفیق
درسکوت خود گرفتارم به تنهایی چنین
آرزودارم ازاین زندان بِجَستم ای رفیق
********
اگرافتادم ازدیوار عشق تو
مگودزد است بگو دیوار مخروب شد !
ویا پنهان بکن احساس من را
لا به لای حس وآن رویای شیرینت
که غیر ازاین جزایم سخت میباشد
دراین شهر بی قانون وبی پیکر
سزای عاشقی اعدام میباشد !
نمی ترسم که جانم را فدای عشق کردم من
ازآن ترسم
بعدازمرگ روی قبرم مینویسند
به جرم عاشقی
دل دزد ِ بی آزرم
مصلوب گردیده !
s@rv
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران