زندگی نامه ایرج میرزا
شاهزاده ایرج میرزا – جلال الممالک – در سال 1253 در تبریز به دنیا آمد پدر و پدربزرگش هر دو شاعر بودند و ایرج طبع شعری خویش را از آنها به ارث برد . وی فارسی ، عربی و فرانسوی را در تبریز آموخت و در محضر استادانی چون آقا محمد تقی عارف اصفهانی و میرزا نصر الله بهار شیروانی کسب فیض نمود . در سن شانزده سالگی ازدواج کرد و سه از ازدواجش نگذشته بود که پدر و همسرش را از دست داد .به دربار رفت و در سال 1303 با سمت بازرس کل امور مالیه خراسان رها کرد و به تهران آمد .
اقامت ایرج در خراسان که پنج سال به طول انجامید بارزترین دوران کوشش ادبی وی بود . شاعر نمیتوانست نسبت به جنبشهای آزادیخواهی که در همه جای کشور پدید آمده بود بی عتنا باشد و در عشعاری که در این زمان سرود سادگی و صمیمیت ، عمق اندیشه و لحن افشا و اعتراض به طور کاملا آشکار به چشم میخورد و در این سالهاست که او را به عنوان یک شاعر بزرگ ملی میشناسند و در هنگام ورود به تهران با استقبال گرم و پرشور ادبا و شعرا و مردم عادی که اندیشه های خود را در شعر او دیده بودند روبرو میشود
ایرج نزدیک دوسال در تهران ماند و تمام وقت خود را صرف فعالیت های ادبی نمود . تا آنکه در سال 1305 در اثر سکته قلبی در گذشت و در مقبره ظهیر الدوله به خاک سپرده شد
ایرج شاعری را شغل و حرف خود قرار نداده و جز به حکم تفنن و فرمان طبع شعر نمیسرودحتی در ابتدا از لقب فخر الشعرائی که امیر نظام ب او داده بود استفاده نکرد.
وی تا اواسط عمر کمتر شعر گفته و اشعار او منحصر به همان قصاید و اعیاد واشعاری بود که جنبه تفنن و شوخی دوستانه داشته
در تابستان 1299 اندکی پس از قیام خراسان ، ابوالقاسم عارف ، سفری به آنجا کرد و مهمان کنلل محمد تقی خان پسیان شد ایرج که دلخوشی از عارفان نداشت مثنوی عارفانه را سرود و هنگامی که این نوشته به تهران رسید و چاپ شد ولوله ای در شهر به راه انداخت . وستان عارف سخت برآشفتند به وی بد گفند و هجو کردند . مثنوی عارفانه مشتمل بر پانصد و پانزده بیت است و در آن ایرج از عارف گله میکند و و نیشهای بسیار تندی میزند ولی این مثنوی قسمتهای بسیار زیبایی در مورد زن ، حجاب ، مالکان سمتکار و بیچارگی دهقانان در خود دارد که اوضاع و احوال ناگوار مردم و کشور در آن روزگار را روایت میکند .
ابیاتی از مثنوی عارفانه :
شنیدم در تئاتر باغ ملی برون انداختی حمق جبلی
نمود اندر تماشا خانه عام ز اندامت خریت عرض اندام
به جای بد کشاندی سخن را بسی بی ربط خواندی این دهن را
نمی گویم چه گفتی شرمم آید ز بی آزرمیت آزرمم اید
چنین گفتند کز ان چیز عادی همی خوردی ولی قدری زیادی
الهی می زد آواز ترا سن که دیگرکس نمی دیدت سر سن
ولی در بهترین جا خانه داری که صاحب خانه جانانه داری
گوارا باد مهمانی به جانت که باشد بهتر از جان میزبانت
رشید القد صحیح الفعل و القول فتاده آن طرف حتی ز لا حول
مودب با حیا ، عاقل ، فروتن مهذبب ، پاکدل ، پاکیزه دامن
خلیق و مهربان و راست گفتار توانا ف با توانایی ، کم آزار
ایرج که شاهد کارهای شگرف و مرگ جانسوز کنلل محمد تقی خلن پسیان بود پس از شهادتش و پایان کار قیام در غزلی که در رثای او سروده وی را دوست دار ایران خوانده است
دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت که چون تو شیری نری در این کنام کنند
به چشم مردم این مملکت نباشد آب وگرنه گریه برایت علی الدوام کنند
مخالفین تو سرمست باده گلرنگ موافقین تو خون جگر به کام کنند
کسان که آرزوی عزت وطن دارند پس از شهادت تو آرزوی خام کنند
به جسم هیئت ژاندارمری روانی نیست وگرنه جنبشی از بهر انتقام کنند
شاهکار ایرج بدن شک قطعه مادر است ک یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ایران است
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست
یکی از شاهکارهای افسانه های یونان ، ماجرای شاعرانه عشقبازی ونوس – الهه عشق – با آدونیس – پسر پادشاه قبرس – که شکسپیر به حق آن را زیبا به زبان خود زنده کرد و ایرج قسمت اول آن را که شرح عشقبازی های پرشور ونوسبا شکار افکن جوان است را با نام زهره و منوچهر به شعر فارسی در آورد ایرج چنان این داستان را با زبان و جامعه ایران در آمیخت که خواننده نمیتواند تصور کند که این از یک داستان خارجی اقتباس شده . ایرج سالهای آخر عمر خود را بر روی این مجموعه کار کرد ولی افسوس که نتوانست آن را به پایان رستند
ابیاتی از مثنوی زهره و منوچهر
صبح نتابیده هنوز افتاب وا نشده دیده نرگس ز خواب
تازه گل اتشی مشکبوی شسته ز شبنم به چمن دست و روی
منتظر حوله باد سحر تا که کند خشک بدان روی تر
گفت سلام ای پسر ماه و هور چشم بد از روی نکوی تو دور
ای تو بهین یوه باغ بهی غنچه سرخ چمن فرهی
چین ز سر زلف عروس حیات خال دلاوری رخ کاینات
در چمن حسن ، گل و فاخته سرخ و سفیدی به رخت تاخته
شاخ گلی پا به سر سبزه نه شاخ گلی اندر وسط سبزه به
خواهی گر پنجه به هم افکنم وز دو کف دست رکابی کنم
تا تو نهی بر کف من پای خود گرم کنی در دل من جای خود
یا که بنه پا بر سر دوش من سر بخور از دوش در آغوش من
نرم و سبک روح بیا در برم تات چو سبزه به زمین گسترم
در شعر ایرج اندیشه های مجرد و عرفانی دور از ذهن و نقاط مبهم و تاریک وجود ندارد . سرچشمه افکار او حقایق موجود است با اشکال گوناگون آن او سعی میکند زندگی روزانه ایران معاصر را چنان که هست نمایش دهد . وی به هیچ دسته و حزبی وابسته نیست و خود را از دخالت مستقیم در امور سیاسی بر کنار میدارد . او نه مرد عمل بلکه شاعریست میهن پرست که ملیت خود را از صمیم قلب دوست دارد و نمیتواند شاهد بدبختی های کشور و ملت خود باشد
در اشعار او افکار دموکراتیک خود را به خوبی منعکس کرده درد های جامه را به خوبی نمایش میدهد راز موفقیت او در سادگی و ساده گویی است که او را شاعر شیرین سخن گویند ، ایرج در شعر خود زبان ادیبانه را به زبان متداول عامیانه نزدیگ ساخته و متعهد است که بیانش ساده باشد تا همه مردم آن را بخوانند و بفهمند