فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 12 اردیبهشت 1403

هیلدا احمدزاده

تصویر تست
هیلدا احمدزادهمتولد ۶۳ رشت شروع فعالیت ادبی ایشان از ۷۹ چاپ اشعار در نشریات و مجلات استانی و کشوری دارای چند کتاب مشترک با شاعران گیلانی از جمله ستاره های شمالی اقتراح ادبی گنجینه و ..

نمونه اشعار
1
گرچه بدجور ناهماهنگ است
منطق از اتفاق می آید
از همان لحظه های اول عقد
بوی گند طلاق می آید

سر من شانه ی تو را میخواست
سر تو شانه ی خیابان را
خانه را غرق گریه می کردی
من اتوبان رشت-تهران را…

من اتوبان رشت-تهران را
از تو و گریه ام فلج کردم
بعد هم سمت دره پیچیدم
راه را سمت مرگ کج کردم

مرگ و منطق چقدر نزدیکند
مرگ یک اتفاق معمولی ست
ادبیات ساده ای دارد
یکی از این صفات مفعولی ست

مرگ یعنی زمان نزدیکی
ناگهان سقوط یک آغوش
مرگ یعنی که خشم ساحل با
غفلت یک نهنگ بازیگوش

من و تو سوژه های تکراری
در مسیر تفاوت فرهنگ
من و تو یک تفنگ بازیچه
دست فرمانده ای حوالی جنگ

من به پایان چقدر مدیونم
دست و پایم به مرگ نزدیک است
دره آغوش را گشوده ولی
توی مغزم چرا ترافیک است

منطق از اتفاق می آید
اتفاقی که بی سرانجام است
ته دره حوالی دریا
حجله ی یک جوان ناکام است

2
وقتی نسیمی می وزد آرام
در کشتزار وحشی موهام
پس میکشد پای نحیفش را
میترسد از چنگیز ابروهام

تیغی دو دم در چشم ها دارم
این رسم یک بانوی ایرانی ست
سر از نگاه هرزه می برم
ابروی من چاقوی زنجانی ست

حتی خلیج پارس عاشق شد
وقتی خزر در چشم من رقصید
در آبی چشمان من دریا
بی تابی امواج خود را دید

آرامش لبریز طوفانم
خوابم دقیقا شکل بیداری ست
من دختر سرسبز گیلانم
خون درختان در رگم جاری ست

داسی که در دستم کمین کرده
از برکت فصل درو دارم
اندیشه های کهنه را بردار
دنیایی از افکار نو دارم

با این لچک روی سرم حتی
آتشفشانی پای دربندم
طغیان من بسیار نزدیک است
خاموشم اما یک دماوندم

باد موافق می وزد بر من
در کشتی ات پارو نخواهم زد
من دختر سرسخت گیلانم
پیش کسی زانو نخواهم زد
3
لعنت به من که زن شدم و جنس زیر دست
لعنت به تختخواب و به هر چه زنانگی
لعنت به جبر و سردی تختی که پر شده
از مرد و زن دو دشمن خونخوار خانگی

لعنت به  ماندگاری اسناد ازدواج
لعنت به من که راه فراری نداشتم
از اجتماع زن کش زن باره ی کثیف
چیزی به غیر سنگ مزاری نداشتم

لبریز حس و حال عمیق تهوعم
باید بدون واهمه بالا بیاورم
ققنوس میشوم که در آتش بسوزم و
فرزندهای زنده به دنیا بیاورم

من مادرم فرشته ی تبعیدی خدا
روی تنم معامله دلالی بدی ست
تا زیر پا و پشت سر من جهنم است
بی شک بهشت وعده ی پوشالی بدی ست

من خائنم به تک تک سلول جنسی ام
من خائنم که ترس مرا لال میکند
وقتی به زور جسم مرا لمس می کنند
یک زن مرا درون خودم چال میکند

درطول عمر با همه ی بردباری ام
با ترس و درد و زخم فقط روبرو شدم
تا خواستم دفاع کنم از زنانگی م
درگیر ماجرای بد آبرو شدم

حالا برای این تن رنجور ناتوان
قبری بس است کل زمین را نخواستم
من یک زنم که کل جهانم جهنم است
نه وعده ی بهشت برین را نخواستم
4
باز هم فتنه ها به پا کردند مردم چشم انقلابی من
روی موهای من نمی افتند روسری های اعتصابی من

قدغن گرچه می کنند اما مطمئنم حلال خواهد شد
روزگاری میان مردم شهر  مستی گیسوی شرابی من

عشق و احساس و  رقص و آزادی زندگی در تفاهم و شادی
پس از این باب می شود کم کم ادبیات انتخابی من

خس و خاشاک می شوم اما از زمین پاک می شوم اما
شده آخر که بشنوی هرگز کمی از حرف ناحسابی من؟

فقر ،وحشت،گرسنگی،اجبار،کودکان ستم کشیده ی کار
لطمه ها می خوریم از این ها نه که از دست بدحجابی من

ای وطن ! آبروی خواهر من ! غم نان کم برادر من !
منکه میسازمت به هر قیمت شده با قیمت خرابی من…

5
‍ تک درخت حیاط ما  روزی به شکفتن دچار خواهد شد
گرچه بسیار دور از ذهن است، مطمئنم بهار خواهد شد

موضع دشمنان به جای خودش ، موضع دوستان عجیب تر است
دستِ پر اعتمادِ دیروزی روی دوش تو مار خواهد شد

گُل چه تقدیرِ مبهمی دارد،آخر کار او مشخص نیست
اینکه اهدا به دستِ یک معشوق ، یا به سنگ مزار خواهد شد

در جهانی که جنگلی وحشی ست،شیرِ بی باکِ سرنوشتت باش
هرکه آهو شود غم انگیز است مطمئنا شکار خواهد شد

ای درختان ناخلف در باغ ! شک ندارم که بازوانِ شما
دسته ی بی تفاوت تبر و چوبه ی پَست دار خواهد شد

از قضاوت نترس راحت باش،بدترین شکل از حماقت باش
چون به دست کثیفِ این دنیا دامنت لکه دار خواهد شد

6
و ذات خوبِ خدا حُکم شَر نمی بُرَد
که از توان بشر بیشتر نمی بُرد

خدای من پر و بالی اگر به من داده
درست لحظه ی پرواز،پَر نمی بُرد

سرت سلامت و اصلا نترس اسماعیل
خدای مذهب من هیچ سر نمی بُرد

بزرگوار و رحیم است و بی نیاز و عزیز
که حکم قتل به دست پدر نمی بُرَد

که وعده های سرخرمنی نمی داند
و نان مختصر کارگر نمی بُرَد

خدای من وَ شما فرق عمده ای دارد
که دست و سر،عوض دست و سر نمی بُرَد

خدا خداست و ما ذره ذره ی اوییم
نترس دست خودش را تبر نمی بُرَد

7