من خسته ام شبیه زنی در مسیر کوچ
افتاده ام به راه ولی سمت هیچ … پوچ
از ابتدای قصّه ی شیرین زندگی
چسبیده ام فقط به تو با دست های نوچ
دنیا نر است گفته ای امّا فقط بدوش
[سرکش، چموش ، زل زده در چشم های قوچ]
این کوله بار خستگی ِ روی دوش من
جا مانده از زنان لر و ترک یا بلوچ
خالی شد از خیالِ نبودت دلم پر است
مِرگان قصّه ام که پس از رفتن سَلوچ *
از هر طرف محاصره ام در هجوم درد
از هر طرف که می رومت می رسم به پوچ
شاعر اکرم حیدری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو