اي شهر بي بهار و كبوتر رها شد ( سيد حبيب نظاري)
عنوان : اي شهر بي بهار و كبوتر
شاعر : سيد حبيب نظاري
اي شهر بي بهار و كبوتر رها شد
در تو هزار لاله پرپر رها شده
آن موج موج، دامن دريائي ات كجاست؟
در رقص عاشقانه ي بندر رها شده
شايد خيال مي كني اين عشق كافري ست
عشق زياد رفته و ديگر رها شده
با كوزه هاي از عطش آكنده بي دليل
بر شانه هاي اين همه دختررها شده
اين چشم هاي عادت ما نيست اينچنين
در پشت شيشه هاي مشجر رها شده
شايد شناسنامه ي اندوه تو شوند
اين نخل هاي تشنه ي بي سر رها شده
در دست كيست اين تبر سال هاي سال
پشت درخت هاي تناور رها شده
اي شهر بي پرنده در آوازهاي تو
بغض كدام لاله ي پرپر رها شده؟
آيا من است اين گلافتاده روي خاك
جامانده،خسته، تشنه، مكدر، رها شده؟
برگشته ام صداي تو را منتشر كنم
درذهن كوچه هاي سراسر رها شده
برگشته ام كبوتر باراني ات شوم
بر پشت بام هاي معطر رها شده
خواب عميق پنجره هايت شكستني ست
اي شهر بي بهار و كبوتر رها شده!