احسان امیرسالاری
مفعول فاعلات مفعول فاعلن
پاییز شد شروع،با آه و خش خِشَش
بغضی درون شعر فریاد میکشد
آن راهزن که تاخت بر کاروانِ دل
این بار از وجود بنیاد میکشد
آن روز می نمود تسلیم بر دلم
این فصل سردِ سرد بیداد میکشد
گرگی که داشت پوست مانند بره ای
این جسم نیمه جان، صیاد میکشد
هر ظلم، مهر توست مشتاق تر شدم
شاگرد خوب، جور استاد میکشد
در آرزوی وصل باران تمام شد
بغضی بر انتظار غمباد میکشد
آماده است باز جشنی برای دل
دی شد، وَ نقش توست خرداد میکشد
1394/08/28 17:40
#احسان_امیرسالاری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران