فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 17 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

امیرابوالفضل عباسیان ((امیر)) – چشمِ خمارین

از روز ازل عشق تو را خانه دلم شد
وان شمع رخت دیده و پروانه دلم شد

یک جلوه زد آن روی تودرمردم چشمم
مبهوت خودت کرده و دیوانه دلم شد

بر گِرد رخت سنبلت افشاندی وهرشب
آن سلسله ی زلف تو را شانه دلم شد

ای گشته زمن دور ز یاران خبری گیر
کزهجرتو جانا همه غمخانه دلم شد

آواربشد بر سر من غم ز فراقت
سنگینی آن دیده و ویرانه دلم شد

افکند براین طائردل عشق تو دامی
هم صید بگشت ازشعف،هم دانه دلم شد

ای چشم خمارین که دمادم همه مستی
دانی که از آن چشم تو مستانه دلم شد؟

می نیست،زند خون دلم درخُم من موج
وان سرخی می درهمه پیمانه دلم شد

عمریست که دیوانه به عشق تو منم لیک
اندر دلت از چیست که بیگانه دلم شد؟

افسون خودت کردی /امیرت/ ولی افسوس
چون شمع فقط سوخت وافسانه دلم شد


شاعر امیرابوالفضل عباسیان ((امیر))

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو