توصيف آرايه:
التفات در لغت به معنى روى آوردن و باز نگريستن است و در اصطلاح آن است كه
در سخن، از روشى به روش ديگر از قبيل غيبت به خطاب، خطاب به تكلم و غيره عدول
كنند به شرط اين كه روش دوم بر خلاف انتظار باشد. بنابراين در بيت زير:
من اين حروف نوشتم چنان كه غير ندانست | تو هم ز روى كرامت چنان بخوان كه تو دانى |
عدول از تكلم- نوشتم- به غيبت- ندانست- التفات نيست چرا كه براى هر مرجعى،
ضميرى آوردن خلاف انتظار نخواهد بود. همچنين است عدول از غيبت يعنى ندانست
به خطاب يعنى بخوان. ولى در بيت زير:
نزدى شاه رخ و فوت شد امكان حافظ | چه كنم بازى ايام مرا غافل كرد |
عدول از خطاب يعنى« نزدى» به تكلم يعنى« چه كنم»؟ التفات است چون بر خلاف
انتظار است زيرا مرجع ضمير در هر دو فعل يكى و آن حافظ است و بايد گفته مىشد:
نزدى شاه رخ و فوت شد امكان حافظ | چه كنى بازى ايام تو را غافل كرد |
حسن صنعت التفات در اين است كه تنوع در شيوۀ سخن گفتن، بيدارى و انبساط
خاطر شنونده را در پى دارد و او را به شنيدن بقيۀ سخن، راغب مىگرداند زيرا لِكُلِّ
جَدِيدٍ لَذَّةٌ.
التفات بر شش قسم است:
1- التفات از تكلم به خطاب
2- التفات از تكلم به غيبت
3- التفات از خطاب به تكلم
4- التفات از خطاب به غيبت
5- التفات از غيبت به تكلم
6- التفات از غيبت به خطاب
التفات از تكلم به خطاب
مانند مٰا لِيَ لاٰ أَعْبُدُ اَلَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ 2- 10 36: 22، به جاى أَرْجِعُ.
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ | به قرآنى كه اندر سينه دارى |
از روش تكلم-« نديدم»- به روش خطاب-« دارى»- عدول شده است در صورتى كه بايد
گفته مىشد: به قرآنى كه اندر سينه دارم.
التفات از تكلم به غيبت
مانند إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ اَلْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ اِنْحَرْ 1- 7 108: 1- 2 به جاى« فَصَلِّ لَنَا».
منم آن شاعر ساحر كه به افسون سخن | از نى كلكْ همه شهد و شكر مىبارد |
كه در آن، از تكلم يعنى« منم» به غيبت يعنى« شهد و شكر مىبارد» شيوۀ سخن تغيير
داده شده است.
التفات از خطاب به تكلم
حافظ از مشرب قسمت گله بىانصافى است | طبع چون آب و غزلهاى روان ما را بس |
از خطاب يعنى« حافظ» به تكلم يعنى« ما را بس» التفات شده است.
بسوز اين خرقۀ تقوا تو حافظ | كه گر آتش شوم، در وى نگيرم |
از خطاب يعنى بسوز، به تكلم يعنى شوم، التفات شده است كه اگر گفته مىشد: كه
گر آتش شوى در وى نگيرى، مطابق مقتضاى ظاهر و انتظار شنونده بود.
التفات از خطاب به غيبت
مانند آيۀ شريفۀ رَبَّنٰا إِنَّكَ جٰامِعُ اَلنّٰاسِ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ 1- 13 3: 9.. به
جاى:« إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ»، در بيت زير:
عشوه دادند كه بر ما گذرى خواهى كرد | ديدى آخر كه چنين عشوه خريديم و برفت |
از خطاب يعنى« بر ما گذرى خواهى كرد» به غيبت يعنى« برفت»، شيوۀ سخن تغيير
داده شده است.
التفات از غيبت به تكلم
مانند اَللّٰهُ اَلَّذِي أَرْسَلَ اَلرِّيٰاحَ فَتُثِيرُ سَحٰاباً فَسُقْنٰاهُ 2- 8 35: 9، به جاى« فَسَاقَهُ» أَي سَاقَ اللَّهُ ذَلِكَ
السَّحَابَ وَ أَجْرَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيِّتٍ.
به رندى شهره شد حافظ ميان همدمان ليكن | چه غم دارم كه در عالم قوام الدّين حسن دارم |
از غيبت-« شهره شد»- به تكلم-« دارم»- التفات شده است در حالى كه انتظار شنونده
اين بود كه گفته شود: چه غم دارد كه در عالم قوام الدّين حسن دارد.
التفات از غيبت به خطاب
مانند قول خداى تعالى: مٰالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ إِيّٰاكَ نَعْبُدُ… 1- 5 1: 4- 5 به جاى إِيَّاهُ نَعْبُدُ…
عاشق و مخمور و مهجورم، بت ساقى كجاست؟ | كو كه بخرامد كه پيش سرو بالا ميرمت؟ |
از غيبت يعنى« بخرامد» به خطاب يعنى« ميرمت»، التفات شده است به جاى اين كه
بگويد: كو كه بخرامد كه پيش سرو بالا ميرمش؟