امیرحسین نوروزی
انگار ما از نسل قابیلیم
باید همیشه غرق خون باشیم
باید بجای زندگی جنگید
باید که درگیر جنون باشیم
.
دنیای ما هر لحظه ماتم شد
در سینه هامان درد میکاریم
چشمانمان ابر بهاری شد
بر این خزان دلسرد میباریم
.
رنگین کمان در آسمان پاشید
ما را به نام زندگی کشتند
من زنده ام ! این باورش سخت است
پروانه ها در بند یک مشتند
.
آغوش من زندان تنهاییست
آغوش تو اوج تمنا بود
میخواستی از من رها باشی
این جمله از چشم تو پیدا بود
.
من را بحال خود رها کردی
میخواستی آواره ات باشم
عرفان من در چشم تو گم شد
تا عاشق بدکاره ات باشم
.
سرمست شو از خون رگهایم
از این شراب سرخ صد ساله
تو تیر آخر … پس خلاصم کن
حالا که افتادم در این چاله
.
دنیا همین آشفته بازار است
گم میشوم در چشم آدمها
اینجا همه درگیر پاییزند
میترسم از بغض جهنمها
.
روزی دوباره شعر خواهم شد
تا بر لب سرخ تو بنشینم
میخواهمت … میخواهمت اما
آینده را تاریک میبینم
( امیر حسین نوروزی )
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران