چه خوشم ز در در آیی ، ز دلم گره گشایی
چه شود که رحمت آید ، به دلِ چو من گدایی
تو به ناز خود توانی ، دل من به خون نشانی
مکن ای همای رحمت ، تو به من چنین جفایی
من بینوای خسته ،به کجا کنم بسی رو
که دگر زتونبینم ، همه رنج بی وفایی
توبه من نگفته بودی ، که مرا زدر بِرانی
بنما مرا تفقّد ، تو مکن چنین خطایی
به خدا که در فراقت،دل من به خون نشسته
چه شود رها کنی دل ، ز غمت شب جدایی
به خیا ل من نگنجد ، بزنی به تیرمژگان
به دل چو من حزینی ،به من چو بینوایی
به چه کس برم حکایت ، به که گویم این شکایت
که چه کرده بادل من ، همه ناز و دلربایی
همه آرزو کنم من ،که نهم سری به دامن
بزنم به زلف چنگی ، بکنم غزلسرایی
همه شب در انتظارش ، ز دو دیده خون فشانم
چکنم به این دل خود ، که شود زغم رها یی
به شبی نخفته باشم ، به امید آن که شا ید
به دودیده بازآید ، بد هد به دل ضیا یی
توعجب مکن که دلبر، دل هم چو سنگ دارد
شکند دل چو شیشه ، ندهد به دل شفایی
بنگرحدیث عشقت ، به دلم چه می کند او
که به دفتری نگنجد ، همه رنج بی دوایی
متحیّرم ز عشقی ، که وصال او نیابد
چه روم به راه یاری ، که نمی دهد بها یی
همه مطربان به چنگی ، به دَفی به نای شوری
چکنم که دلبر من ، ندهد به دل صفایی
ز کمند زلف یارم، من اگر رها بگردم
به خدا نمی فروشم ، دل خود به هر ندایی
تو نگر که گشته ام گم ، به ره چو گل عذاری
که دگر نمی شناسم ، همه دلبر ریایی
همه راز دل نهفتم ، که زدرنراندم او
چکنم که من غلامی ، نکنم چو پادشایی
بشنو زمن که احمد ،همه شب به بارگاهش
سر سجده می گذارد ، بکند به دل دعایی
که رها شود ز نفسش ،بِرَهَد ز هر خطایی
به امید آنکه دلبر ، رَهَدَ ش زهربلایی
احمد انصاری هادی پور….همدان…. بارگاه ملکوتی بابا طاهر…28/4/1396
شاعر احمد انصاری هادی پور
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو